دوباره دلم هوای بی کسی پرنده ای کوجک را می کند که با چشمان کوچکش
آرام آرام سنگدلی مرا نظاره گر است.باز دلم می خواهد صدای آواز های
شاد و غمناکش را با گوشهای نیمه شنوایم بشنوم.دلم می خواهد پرنده ی
کوچک قلب من بگوید:دوستت ندارم.و من با التماس پرهای کوچکش را
نوازش کنم و بگویم:عزیز دلم مرا ببخش.
..........................................................
به من نگاه کن ای جان چگونه در همه حال
صبورتر ز درخت
گشوده دست به سویت زعشق سرشارم
پرنده وار به هرجا به صد هزار سرود ترانه خوان توام با تو گرم گفتارم
به سوی کوی تو دریای من ! روان چو رود
نفس زنان همه در آرزوی دیدارم
دگر چگونه بگویم که دوستت دارم
اگر تو نیز ندانی خدای میداند!!
......................................
شب است وآسمان در تیرگی عمیق و بی انتهایش سراسر ستاره های
چشمک زن را به میهمانی طلبیده است و من حیران و سرگردان به دنبال
ستاره ی کوچک و چشمکزن خود می گردم .ستاره ای که روزی از آن من بود
و من با ناسپاسی رهایش کردم.ستاره ی من رفت چشمان مرا منتظر باقی
گذاشت.ستاره ی من رفت تا ستاره ی عشق دیگری باشد . عشقی که قدر
نورهای آسمانی اش را بداند و من تا آخر عمر در سوگ از دست دادن
ستاره ی خودم بمانم.
با تشکر از فاطمه خانم و ممنون از اینکه این نوشته زیبا را برای ما
فرستادن اما یه آرزو دارم و داشتم اینکه نبینم هیچ وقت دل دوستانم
ابری باشه امید وارم که به زودی مشکل فاطمه هم حل بشه