سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست نوشته های من در رستوران ملایری


ساعت 10:29 عصر چهارشنبه 85/8/17

سلام به همه ی دوستای گلم

اولش باید از همه ی کسایی که بهم سر زدن و من این مدت نتونستم بهشون سر

بزنم یه عذر خواهی کنم .

ببخشیییییییییییییییید!

راستش این دفعه می خوام یه مطلب طنز بنویسم حالا نمی دونم خوشتون میاد یا نه!

سیر تکامل آقا پسر ها:

۱۴ سالگی:تازه توی این سن خوب رو از بد تشخیص میدن .اول بدبختی!

۱۵ سالگی:یاد میگیرن توی خیابون به مردم نگاه کنن...از قیافه ی خودشون بدشون میاد .

۱۶ سالگی:توی این سن اصولا راه نمیرن تکنو میزنن...حرف هم نمی زنن داد می زنن...

با راکت تنیس هم گیتار میزنن...

۱۷ سالگی :یه کمی مثلا آدم میشن فقط شعراشون رو بلند بلند می خونن...

۱۸ سالگی :هر کی رو می بینن تا پس فردا عاشقش میشن ...آخ آخ آخ....

۱۹ سالگی : دوست دارن ۱۰ تا رو در آن واحد داشته باشن ... تیز میشن ...

۲۰ سالگی :از همشون رو دست می خورن!

۲۱ سالگی :زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازی ها میبینن ....مثلا عاقل میشن!

۲۲ سالگی:نه... میفهمن که زندگی همش عشقه ..دنبال یه آدم حسابی می گردن.

۲۳ سالگی:یکی رو پیدا می کنن اما مرموز میشن...دیدشون عوض میشه.

۲۴ سالگی:نه ... اون با یه نفر دیگه هم دوسته...اصلا لیاقت عشق منو نداشت.

۲۵ سالگی:عشق سیخی چند؟...طرف باید باباش پولدار باشه ...حالا خوشکل هم باشه بد نیست.

۲۶ سالگی:این یکی دیگه هم.نیه که همه ی عمر میخواستم ...

افتخار میدید غلامتون باشم؟

۲۷ سالگی:آخیش ازدواج کردم !!!

۲۸ سالگی : کاش قلم پام میشکست و خواستگاری تو نمیومدم!!!

خوب حالا نوبت دختراست :

سیر تکامل دختر خانم ها

(البته با عرض پوزش از همه ی دختر خانم ها ی گل):

۱۴ سالگی :تا پارسال هر کی بهشون می گفت چطوری؟می گفتن: خوبم مرسی ...

حالا میگن مرسی خوبم...

۱۵ سالگی:هر کی بهشون میگه سلام میگن علیک سلام ...نقاشیشون بهتر میشه

بتونه کاری و رنگ آمیزی.

۱۶ سالگی:یعنی یه عاشق واقعیند ...فردا صبح هم میخوان خود کشی کنن.شوخی ام ندارن!

۱۷ سالگی:نشستن و اشک میریزن ...بهشون بی وفایی شده ...کوران حوادث...

۱۸ سالگی:دیگه اصلا عشق بی عشق...توی خیابون جلو ی پاشون رو هم نگاه نمی کنن.

۱۹ سالگی :از بی توجهی یه نفر رنج میبرن...فکر میکنن اون یه آدم به تمام معناست.

۲۰ سالگی:نه نه اون منو نمی خواست !آخرش منو یه کور و کچلی میگیره ...میدونم...

۲۱ سالگی:فقط سن۲۷ یا ۲۸ سالگی قصد ازدواج دارن. فقط

۲۲ سالگی :خوش تیپ باشه . پولدار باشه .تحصیل کرده باشه .قد بلند باشه . خوشکل باشه ...

آخ که چی نباشه؟

۲۳ سالگی:همه ی خواستگار ها رو رد می کنن

۲۴ سالگی:زیا مهم نیست که چه ریختیه یا چقدر پول داره

فقط شجاع باشه ما رو به اون چیزی که نرسیدیم برسونه.

۲۵ سالگی: ااااااااه پس چرا دیگه هیچ کی نمیاد...هر کس میخواد باشه...

۲۶ سالگی:یه نفر میاد ....همین خوبه ...بله

۲۷ سالگی:آخیش ازدواج کردم!

۲۸ سالگی :کاش قلم پات میشکست و خواستگاری من نمیومدی!


¤ نویسنده: مانی آسمانی

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
0
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
6291

:: درباره من ::

دست نوشته های من در رستوران ملایری

مانی آسمانی
بلبل به سر چشمه چه کار آمده ای؟؟؟؟؟ تشنه شده ای....یا به شکار آمده ای؟؟؟؟؟ نه تشنه شدم... نه به شکار آمده ام عاشق شدم و به دیدن یار آمده ام ! با سلام

:: لینک به وبلاگ ::

دست نوشته های من در رستوران ملایری

:: آرشیو ::

سلام
پاییز 1385

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

بار دیگر,تولدی دوباره
1 آرزو

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::