سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست نوشته های من در رستوران ملایری


ساعت 9:11 عصر دوشنبه 85/8/8

وقتی به دنیا آمدم صدایی در گوشم طنین انداخت و گفت تا آخرین لحظه عمرت با تو خواهم ماند

گفتم تو کیستی ؟؟؟

گفت : غم!!

خیال کردم غم عروسکی است که میتوان با آن بازی کرد

و حال که فکر میکنم میبینم خود عروسکی هستم

آره ... تو همون تنهاترینی

 


¤ نویسنده: مانی آسمانی

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
4
:: بازدید دیروز ::
1
:: کل بازدیدها ::
6309

:: درباره من ::

دست نوشته های من در رستوران ملایری

مانی آسمانی
بلبل به سر چشمه چه کار آمده ای؟؟؟؟؟ تشنه شده ای....یا به شکار آمده ای؟؟؟؟؟ نه تشنه شدم... نه به شکار آمده ام عاشق شدم و به دیدن یار آمده ام ! با سلام

:: لینک به وبلاگ ::

دست نوشته های من در رستوران ملایری

:: آرشیو ::

سلام
پاییز 1385

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

بار دیگر,تولدی دوباره
1 آرزو

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::